13.2. ادامه بررسی متن مقاله «نقد برهان صدیقین علامه طباطبایی»
ادامه متن صفحه 13 وبلاگ
ضرورت توجه به تفاوت بار معنایی کلمات در مقایسه فلسفهها (قدما هم از امر واقع بحث کردهاند)
به ادامه متن برگردیم:
نظریه مطابقت مبتنى بر شىء در سنّت فلسفه اسلامى و نیز در فلسفه مغرب زمین تا پیش از قرن بیستم رواج داشت. در این نظریه پارادایم اصلى جملات یا گزاره هاى حملیِ موجبه است. این گزاره ها در صورتى صادق اند که موضوع و محمول، هر دو از شىء واحدى در عالم خارج حکایت کنند.»
قبلا هم نکتهای را اشاره کردم. وقتی ما در اصطلاح میگوییم نظریه مطابقت مبتنی بر شیء و نظریه مطابقت مبتنی بر امر واقع؛ اینجا باید گفت الاشیاء تعرف بمقابلاتها؛ امر واقع در قبال شیء و اینجا شیء به معنای خاص است؛ و توضیحش را ایشان فرمودهاند. اما در فضایی که اصلا این تقسیم نیست، بگوییم او هم که میگوید شیء منظورش این شیء خاص [در مقابل امر واقع] است، اصلا پذیرفتنی نیست. نمیتوان به فلسفه اسلامی و منطق ارسطویی نسبت داد که آنها هم وقتی میگویند شیء، یعنی شیء خاص! آنها تقسیم نکرده بودند و گاهی شیء را به همان معنایی که شما برای امر واقع به کار میبرید به کار بردهاند. میگویید «امر واقع منفی» در آنها نیست. چرا نیست؟ بروید منطق را ببینید در بحث قضایای ذهنیه. اول ابنسینا قضایا را دو دسته کرد: قضایای حقیقیه و خارجیه؛ بعدا تا زمان خواجه اسمی ازقضایای ذهنیه نبود، اما مرتب خودش را نشان می داد که تقسیم فوق کم دارد و همه قضایای ما را سر و سامان نمیدهد. ظاهرا اول بار در عبارات قطبالدین آمد که قضیه سه گونه است: خارجیه، حقیقیه، و ذهنیه؛ اما باز خود ذهنیه یک چیز مبهمی بود: الانسان نوع، ذهنیه بود؛ شریکالباری ممتنع هم ذهنیه بود؛ هرچه جلوتر میرود واضحتر میشود. در مورد قضیه ذهنیه میگفتند مطابق است با نفسالامر.[1] خلاصه اینکه کسی که در فضای این تقسیم نیست نمیتوان به او نسبت داد که او فقط مطابقت بر شیء را قبول دارد. وی میگوید مطابقت با شیء، شیء را هم میگوید نفسالامر به آن معنای وسیعی که خودش در نظر دارد نه آن که شما ترسیم کردید. به هر حال ایشان چنین ادامه میدهد:
براى نمونه، گزاره (خورشید داغ است) مطابق با خارج است، زیرا شىء واحدى وجود دارد که هم مصداق (خورشید) است و هم مصداق (داغ).
نظریه مطابقت مبتنى بر امر واقع در اوایل قرن بیستم مطرح شد
کجا در اوایل قرن بیستم مطرح شد؟ بله، آنجا یک تقسیمبندیای شده که تازه یک نحو بسیار ضعیفی در وجودشناختی. اول بار که دیدم اینها را مطرح کردند و علم به زبان آمد، خیلی باعث خوشحالی من شد؛ اینها را بگویند؛ اما وقتی فضا فضای بحث شد نشان میدهیم که چقدر اشتباه داشتند. یعنی اصل مطلب قبلا هم بوده است و اینها شقالقمر نکردهاند، بلکه میخواهند تحلیلی ارائه دهند برای چیزی که آنها میگفتند نفسالامر؛ اینکه بگویند یک مقوله وجودشناختی جدیدی پیدا کردیم به نام «امر واقع» که دو گونه است: مثبت و منفی؛ اینکه چیز جدیدی اضافه نکردید. این مطلبی بود که همه میدانستیم که «سیمرغ نیست» واقعیت است، «انسان هست» واقعیت است؛ با گفتن یک کلمه «امر واقع» و بعد آن را مقوله وجودشناختی دانستن که مشکلی حل نمیشود و خرابتر هم میشود.
تمایز شیء از امر واقع
سوال: شیء مگر مساوق وجود نیست؟
پاسخ: اینها که میگویند شیء، منظورشان شیء خاص است. آن شیء که با وجود مساوق بود یا نبود، در مطالب قبلی بحث شد. الان که میگویند شیء؛ [مقصودشان این است که] خورشید یک شیء است، داغیاش هم یک صفت است. اینها شیء به معنای خاصاند. اما اینکه «خورشید داغ است»، مفاد این قضیه را میگویند یک مقوله وجودشناختی است که نه خورشید است و نه داغ است. خورشید یک مقوله وجودشناختی است، داغی یک مقوله وجودشناختی است که اینها شیء میباشند؛ اما اینها غیر از «خورشید داغ است» میباشند. [اینها میگویند:] «در فلسفه قدیم میگفتند که خورشید یک شیء است و داغی هم یک شیء است و اینها با هم مرتبطند، لذا ما یک چیز به نام امر واقع نداریم.» آیا وقتی قدما میگفتند خورشید داغ است، میگفتند دو تا واقعیت دارد؟ این همه مباحثی که مطرح شد که مثلا «واتحدا هویه»، وجود رابط، و ... یک وجود و یک هویت بیشتر نیست، ما یک خورشید داغ در خارج بیشتر نداریم. بعد میگفتند در ذهن، به ذات میگفتند خورشید، به داغی میگفتند صفت. (خطاب به تلمیذ: اینکه شما میگفتید اینها ذات را منکرند ببینید در همین تحلیلشان وقتی میخواهند بنای خودشان را بیان کنند بشدت کلمه ذات را به کار میبرند وقتی میخواهند بگویند که امروز ذات را از صفت جدا میدانند اما تحلیل وجودشناختی آنها از اینکه خورشید داغ است امر سومی است که حالا میخوانیم)
«و از مهم ترین مدافعان آن مى توان مور، راسل، ویتگنشتاین اول و آرمسترانگ را نام برد. براساس این دیدگاه، صدق گزاره به معناى مطابقت آن با یک امر واقع است. امور واقع، یک مقوله وجودشناختى مستقل و متمایز از اشیا، صفات و گزاره ها به شمار مى رود. براى مثال، مطابق گزاره (خورشید داغ است)، نه خورشید است و نه صفت داغى، بلکه یک واقعیت (امر واقع) است؛»
خوب ذهنها در درک این واقعیت ابهام ندارند. برای همه درکش وضوح دارد. اینکه بیایید چیزی را که همه میفهمند و بر سر بیانش مشکل دارندبگویید اسمش را میگذارم «امر واقع»، چیز جدیدی نیاوردهاید؛ فقط دارید اسمگذاریای میکنید که این اسمگذاری هم [به خاطر اینکه آن را مقولهای وجودشناختی معرفی میکنید] نادرست است. یعنی ضیق است؛ یعنی روند کلاسیای را میگذارید که بعدا به ضیق مبتلا میشوید.
«یعنى این واقعیت که خورشید داغ است. در این جا سه هویت متمایز داریم: خورشید، صفت داغى و این امر واقع که خورشید داغ است. هر امر واقع یک هویت ساختارمند است که در مورد جملات حملى موجبه (مانند مثال یاد شده)، از یک شىء(خورشید) و یک صفت (داغى) تشکیل شده، ولى قابل تحویل به آنها نیست.19»
یعنی اینکه یک واقعیت داریم که خورشید داغ است را نمیتوان تحلیل کرد به دو چیز، که [گمان شود] الان دو چیز داریم، یک داغی و یک خورشید. خیر هویت خارجیاش یکی بیشتر نیست.[در پایان جلسه مجددا سوال و جوابهایی درباره مسبوقیت نفسالامر به خدا مطرح شد که همگی قبلا مطرح شده بود لذا پیاده نشد]